« ضرورت زندگي اجتماعي براي انسان » مسأله اي است كه حتّي دونفر در آن اختلاف نظر ندارند امّا « اتحاد و اتفاق » مفهومي فراتر از « اجتماع » دارد ؛ كه علي (عليه السلام) فرمود : « لأن الضلالة لا توافق الهُدي و ان اجتمعا ، فاجتمع القوم علي الفُرقة و افترقوا علي الجماعة » . ( 1 ) « زيرا گمراهي با رستگاري هماهنگ نيست ، هرچند جمع شوند ؛ پس مردم بر تفرقه وجدايي ؛ اجتماع كرده و يكي شده اند و به اتفاق هم ، پراكنده گشته اند . » از ديگر سو ، چون خواست ها و تمايلات آحاد بشر برحسب انگيزه هاي فردي و غريزه حبّ ذات ، مختلف است ، پس حفظ حيات اجتماعي بطور جدّي و عملي و دستيابي به اتحاد و اتّفاق با جلوگيري از هرنوع پراكندگي و اختلاف ، فداكاري و گذشتِ تك تك بني آدم را مي طلبد . از نظر اسلام ، توحيد و يكتاپرستي و پاي بندي به اصول و ارزشهاي برخاسته از اعتقاد خداي يگانه ، زمينه وحدت و يكپارچگي مردم را به مفهوم انساني كلمه فراهم مي كند و حيات اجتماعي واحد را ممكن مي سازد . از ديدگاه قرآن كريم ، عقيده توحيدي ، رشته محكمي است كه همه موحّدان و يكتاپرستان را همچون دانه هاي تسبيح در خود جاي مي دهد و با قراردادن هرفردي در جايگاه مناسب خود ، امتّي واحد ، نيرومند و با عظمت بوجود مي آورد . « انّ هذه أمتّكم امّة واحدة و أناربُّكم فاعبدون » . ( 1 ) « همانا اين است امت شما ، امتي يگانه و منهم پروردگار شما ، پس بنده من باشيد و فقط مرا بپرستيد . » « و إنّ هذه أمتكم أمة واحدة و أنا ربُّكم فَاتّقون » . ( 2 ) « و اين است امت شما ، امتي يگانه و منهم پروردگار شما ، پس از من پروا داشته باشيد . » قرآن كريم فقط رشته ايمان و عقيده به خداي يگانه را رشته محكم زندگي مي داند و بقيّه را همچون طناب سست و پوسيده مي شناسد كه حتماً پاره شده و از هم گسسته خواهد گشت . « و من يكفر ، بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقي لاانفصام لها » . ( 3 ) « هركه به طاغوت كفر ورزد و به خداي ايمان آوَرد ، قطعاً به رشته اي محكم كه پاره شدني نيست چنگ زده است . » اين رشته آنچنان محكم و ناگسستني است كه برآن اساس ، بقيه تفاوت ها و فرق ها را مي توان تحمّل كرد و از اسباب و عوامل تفرقه و پراكندگي ، جلو گرفت و يا لااقل آنها را بي خطر ساخت . « و اعتصموا بحبل اللّه جميعاً و لاتفرّقوا . . . » . ( 4 ) « همگي به ريسمان و رشته خداوند چنگ بزنيد و پراكنده نشويد و يادآور نعمت الهي باشيد آنگاه كه شما ، دشمنان يكديگر بوديد او ميان دلهاي شما جمع كرد و در پرتو نعمت او برادران همديگر شديد و در پرتگاه آتش قرار داشتيد شما را از آن نجات و رهايي بخشيد . اينگونه خداوند آيات و نشانه هاي خود را براي شما بيان مي كند شايد شما به راه آييد . »
نخستين مطلب در آغاز مقال كه نسبتاً حائز اهميّت و در خور دقّت است ، عبارت از اين است كه قرآن مجيد با اين وجود كه خود حامل دعوت توحيدي و مشوّق اتحاد و اتّفاق انسان هاست بشريّت را كه همگي مخلوق و آفريده خداوندند به دو گروه ممتاز كه هرگز ميانشان با حفظ ويژگي طرفين ، اتحاد و اتفاق ممكن نيست ، تقسيم كرده است . اين مطلب ـ بر خلاف شعارهاي پوچ و جنجال آفريني هاي اومانيست هايِ تندرو كه از حقيقت فرسنگ ها دور است ـ مطلبي است واقعي و شعاري است عملي و منطبق با موازين عقلي . « قد كانت لكم اسوة حسنة في ابراهيم و الذين معه إذقالوا لقومهم إنّا بُرَءؤامنكم و مماتعبدون من دون اللّه كفرنابكم و بدا بيننا و بينكم العداوة و البغضاء ابداً حتي تؤمنوا باللّه وحده » . ( 1 ) « قطعاً براي شما در وجود ابراهيم و همراهان دو سرمشق نيكويي است آنگاه كه آنان به خويشاوندان و طايفه ( مشرك ) خود گفتند : ما از شما و آنچه جز خدا را مي پرستيد بيزاريم . ما به شما كافريم و هميشه ميان ما و شما عداوت و بغض ، آشكار است تا اين كه ( شما دست از شرك و استكبار بكشيد و ) به خداي يگانه ايمان آوريد . » مضمون آيه ، آنچنان روشن است كه گمان نمي رود نيازي به توضيح باشد جز بيان اين نكته كه : « چرا امكان تفاهم و سازش ميان دو جريانِ توحيد و شرك و ائتلاف بين دو گروه موحّد و مشرك ، امكان ندارد ؟ » در اين جا اشاره به يك مسأله سياسي ـ اجتماعي ، آن هم در روابط بين المللي مي تواند روشنگر باشد . امپرياليزم ، پديده و جرياني است رفتاري مبتني بر ايدئولوژي خاص . دولت ها و حكومت هاي امپرياليست ، ماهيّتي توسعه طلب ، افزون خواه و متجاوز دارند و هرگز به حق خود و به حد و مرز مشروع و قانوني و به عبارت ديگر به حريم و چهارچوب زندگي خود ، قانع نمي باشند . رابطه با چنين دولت ها و حكومت هايي ـ با حفظ هويت امپرياليستي و استكباري ـ درست همان رابطه گرگ و ميش است كه قطعاً اينگونه رابطه ، اتحاد و اتّفاقي به معناي زوال و تباهي طرف مقابل است و اين يك تضاد طبيعي است كه از وجود يكي عدم ديگري لازم مي آيد ؛ زيرا اگر امپرياليزم با همان خلق و خوي دَدْمنشي مطرح باشد ، كشور مستقل ديگري وجود نخواهد داشت . و هرگاه رابطه اي فرض شود كشور ضعيف و يا مستضعف در آن ميان ذوب شده و در قلمرو اقمار و مستعمرات دولت امپرياليست جاي خواهد گرفت و منابع طبيعي و نيروي انساني اش در اختيار متجاوزان واقع خواهد شد و آنان هرطور بخواهند عمل خواهند كرد .
امّا اگر روزي فرا رسد كه در آن روز ، حكومت امپرياليست و مستكبري وجود نداشته و اتباع همه دولت ها و مردم تمام ممالك جهان بر سرعقل آمده و هريك در پشت مرزها و در چهارچوب حريم هاي قانوني بايستند و حرمت ها را پاس بدارند و پا از گليم خود فراتر نگذارند ، چنان روز را بايد جشن عمومي گرفت ؛ زيرا در آن روز ، ديگر روح و روان همه ملّت ها و دولت ها سالم و معتدل است و تفاهم و برقراري رابطه با يكديگر آن هم رابطه عادلانه و برحق ممكن خواهد بود . شرك ، در منطق قرآن كريم همانند امپرياليزم است و اين دو نقاط اشتراك فراوان دارند . مشركين ، مستكبرند ، خود برتر بين و تفوّق جويند و روح تجاوز دارند . آنان در اين راه ، تمام هدف هاي والاي انساني و همه ارزش هاي مقدّس و متعالي اديان الهي را پايمال مي كنند و با اين وجود ، تفاهم با مستكبران و كنارآمدن با مشركان ، به معناي چشم پوشي از ارزشهاي توحيدي و از بين بردن عوامل شكوفايي استعدادها و جلوگيري از تحقّق آرمانهاي انساني است ، مگر آنكه مشركان به وجود خداي يگانه ايمان آورند و به رسالت حضرت محمد (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كه خود او به همه رسالت هاي آسماني و به تمام رسولان حق تعالي با حسّ احترام و ديده قبول مي نگرد ، بگروند . « آمن الرسول بما انزل اليه من ربه و المؤمنون كل آمن باللّه و ملائكته و كتبه و رسله لانفرّق بين احد من رسله و قالوا سمعنا و اطعنا غفرانك ربّنا و اليك المصير » . ( 1 ) « حضرت رسول (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به آنچه از سوي پروردگارش نازل شده ، ايمان آورده است . و مؤمنان جملگي به خدا ، فرشتگان ، كتابها و رسولانِ وي ايمان دارند . ميان احدي از رسولان فرق نمي گذاريم و بينشان جدايي نمي افكنيم و گويند : شنيديم و فرمانبرداريم . پروردگارا ! مغفرت و آمرزش تو را خواهيم و مسير و حركتمان به سوي تو است . » و آنگاه كه چنين ايمان و باوري در انسان ها ـ بطور كلّي ـ پيدا شود ، زمينه اتّحاد فراهم گشته و امكان تفاهم و سازش حقيقي ـ نه صوري ـ وجود پيدا خواهد كرد و در واقع مشركان با ترك مخاصمه و مستكبران با كنار گذاشتن استكبار ، به پيدايي امّت واحد انساني در سطح جهاني شكل خواهند داد .
: از بيان گذشته چنين نتيجه مي گيريم كه : عقيده توحيدي زمينه مساعدي است براي اتّحاد و اتّفاق اهل توحيد و پيروان اديان آسماني و اتباع راستين سلسله انبياي الهي . اگر موحّدان و امتهاي خداپرست ، به راستي از منطق يكتاپرستي حمايت كنند و از همه رسولان حق تعالي ـ كه سخن اصلي شان يكي است ـ حقيقتاً تبعيّت كنند ، چنين اتحاد و اتّفاق جهاني را مي توانند تحقق بخشند و به نفع بشرّيت در برابر ملحدان و مستكبران ، سدّي محكم ايجاد نمايند . « قل يا اهل الكتاب تعالوا الي كلمة سواء بيننا و بينكم ان لانعبد الاّالله و لانشرك به شيئاً و لايتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون اللّه فان توّلوا فقولوا اشهدوا بانّامسلمون » . ( 1 ) « بگو اي اهل كتاب ! ( واي پيروان موسي و عيسي و ديگر رسولان حقتعالي ) گرد آييد به سوي كلمه اي كه ما و شما در آن متّفقيم و در اعتقاد به آن ، برابر هستيم اينكه : جز خدا را نپرستيم ، و چيزي را شريك او نيانگاريم و برخي از ما برخي ديگر را جز خدا ارباب و صاحب اختيار خود نداند و اگر ( اهل كتاب ) پشت كردند ( و اعتنا به سخن تو ننمودند ) بگوييد : شاهد باشيد كه ما مسلمان هستيم ( و در مقابل اين حقيقت تسليم مي باشيم ) . »
قرآن كريم ، مسلمانان را نيز در صورت بروز شقاق و خلاف درميانشان ، به اصل توحيد و رسالت محمد (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و در واقع به قرآن ارجاع داده و التزام به آثار عقيده توحيدي و احترام به رسالت آخرين سفير الهي را زمينه اتحاد و اتفاق دانسته است و به صراحت فرموده است كه با گروه باغي و متجاوز پيكار و با او برخورد جدّي شود تا به پذيرش حق گردن نهد . « وَإِن طائفتان مِن المؤمنين اقتتلوا فَاصلحوا بينهما فَإن بَغَت احديهما علي الأخري فقاتلوا التّي تبغي حتّي تفئَ إلي أمراللّه . . . » . ( 2 ) « اگر دو گروه از مؤمنان و مسلمانان با هم به نبرد و ستيز برخاستند ، پس ميان ايشان ، صلح و آشتي برقرار سازيد و هرگاه يكي از آن دوگروه بر ديگري بغي و تجاوز كرد باآن گروه باغي و متجاوز پيكار كنيد تا آنكه به فرمان الهي گردن نهد ( و دست از تجاوز بكشد ) و اگر برگشتند ، ميانشان بر اصل عدالت و قسط ، صلح كنيد و قسط و داد پيشه سازيد كه خداوند اهل عدل و قسط و دادگري را دوست مي دارد . » در آيه ديگر لزوم برگشت به امر و فرمان الهي ، مشخّص تر ذكر شده است : « يا ايهاالذين آمنوا اطعيواالله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم فان تنازعتم في شئ فردّوه الي اللّه و الرّسول ان كنتم تؤمنون باللّه و اليوم الأخر ذلك خير و احسن تأويلا » . ( 1 ) « اي مردمان با ايمان : از خدا و رسول اطاعت كنيد و از اولي الامر فرمان ببريد ، هرگاه نزاع و كشمكشي ميان شما درگرفت و در امري اختلاف پيدا كرديد ، آن را به خدا و رسول برگشت دهيد ، اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد ، اين كار بهتر است و ( نيكوترين ) سرانجام را دارد . در قرآن كريم ، هم مضمون با آيه هاي يادشده آيه هاي فراواني وجود دارد و همگي لزوم اطاعتِ خدا و رسول او و صاحبان فرمان را گوشزد مي كند و نسبت به ادامه منازعه و نبرد و اختلاف هاي ويرانگر ، هشدار مي دهد و شايد آن ، خود موضوعي مستقل باشد كه بايد طي مقاله مفصّلي دنبال شود و حق مطلب ادا گردد و ما فقط در زمينه اتحاد مسلمانان سخني داشتيم وبس . مسلّم آن است كه مراد از اطاعت خدا و رسول و اولي الأمر ، اطاعت و پيروي از فرمان هاي خدا و رسول و اولياي معصوم است وقرآن كريم دربردارنده اين فرمان ها است ، پس بهرحال قرآن ، مرجع نهايي در زمينه هاي اختلاف و اتحاد ـ هردو ـ مي باشد . امّا اين كه تفاوتي ميان كلام اللّه و سخن رسول الله نيست ، داور خود قرآن است . باز مرجع علمي و فكري ما قرآن است : « ما آتاكم الرسول فخذوه و مانهاكم عنه فانتهوا » . ( 2 ) « آنچه حضرت رسول (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) براي شما آورده ، بگيريد و از آنچه شما را بازداشته ، خودداري كنيد . » « من يطع الرسول فقد اطاع اللّه » . ( 3 ) « هركس از حضرت رسول خدا اطاعت كند قطعاً از خداوند ، اطاعت كرده است . » و برهان اين قضاوت آن است كه پيامبران جز سخن خدا نگفته اند و از خود پيرايه اي بر دين نبسته اند : « و لو تقوّل علينا بعض الأقاويل لأخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين فما منكم من احد عنه حاجزين » . . ( 4 ) « و هرگاه او برخي سخنان به ما نسبت دهد با دست قدرت گرفته سپس شاهرگش را مي زنيم و هيچيك از شما نمي تواند مانع باشد . » و امّا اين كه قرآن حلاّل مشكلات است و اگر تبعيّت هوي در ميان نباشد در مرجعيت و مشكل گشايي قرآن ، ترديدي نيست باز حكم خو قرآن است :
« و لقد يسّرنا القرآن للذّكر فهل من مدّكر » . ( 1 ) « هر آينه ما قرآن را براي تذكر و يادآوري ، آسان و قابل فهم ساخته ايم آيا متذكر و يادآورنده اي وجود دارد ؟ » علي (عليه السلام) در نهج البلاغه در اين زمينه و مرجعيت قرآن ، سخني صريحتر دارد : « و كتاب الله يجمع لنا ما شذّ عنا » . ( 2 ) « و كتاب خدا براي ما فراهم آورَد آنچه را كه به ما نرسيده است . »
در مورد « حكميت قرآن در مسائل خلافي » ، در نهج البلاغه سخنان شفابخشي آمده است و برخلاف آنچه برخي مدّعي شده اند كه نبايد با قرآن احتجاج و استدلال كرد كه آن « حمّال ذووجوه » است در برخي خطبه ها و نامه ها به صراحت تمام به حكميّت قرآن و مرجعيّت آن در فصل خصومت هاي كلامي ، سياسي و اجتماعي ، اشاره ها دارد و در اين معنا علي (عليه السلام) هماهنگ با خود قرآن پيش رفته است . علي (عليه السلام) در يك رهنمود كلي فرمود : فالزموا السواد الأعظم فانّ يدالله مع الجماعة و اياكم و الفرقة فان الشاذّ من الناس للشيطان كما انّ الشاذ من الغنم للذئب . الامن دعا الي هذا الشعار فاقتلوه و لوكانت تحت عمامتي هذه و انّما حكّم الحكمان ليحييا ما اَحي القرآن و يميتا ما امات القرآن و احياؤُه الاجتماع عليه و امامتته الافتراق عنه » . ( 3 ) با توده مردم همراه باشيد چون دست خدا همراه جماعت است و از تفرقه بپرهيزيد كه از جمع مسلمانان آنكه يك سو شود بهره شيطان است ؛ چنانكه گوسفند از گله دورمانده ، طعمه ونصيب گرگ است . آگاه باشيد هر كه مردم را به شعار تفرقه بخواند او را بكشيد هر چند زير عمامه من باشد همانا دو داور ( ابوموسي و عمروعاص ) گمارده شدند تا آنچه را قرآن زنده كرده ، زنده گردانند و آنچه را مرده خوانده ، بميرانند . زنده داشتن قرآن ، اجتماع بر رهنمودهاي آنست و ميراندنِ آن ، جدا گرديدن و نپذيرفتن احكام قرآن است . » و در كلامي ديگر در زمينه همين مسأله و مرجعيّت قرآن براي فصل خصومت هاي مختلف ، مطلبي ارزشمند فرمود و به نقش رهبري صالح كه فقط در آن صورت ، قرآن حاكم خواهد بود ، اشاره كرد « انّا لم نحكّم الرجال و انّما حكّمنا القرآن ، و هذا القرآن انّما هو خطّ مستور بين الدّفّتين لاينطق بلسان و لابدّ له من ترجمان و انّما ينطق عنه الرجال و لمّا دعانا القوم الي ان نحكّم بيننا القرآن لم نكن الفريق المتولّي عن كتاب الله سبحانَهُ و تعالي و قدقال الله سبحانه . . . » . ( 1 ) « ما مردان را به حكومت نگمارديم بلكه قرآن را حَكَم و داور قرار داديم و اين قرآن ، خطّي نبسته است كه ميان دو جلد هشته است ، زبان ندارد تا به سخن آيد ناچار آن را ترجماني بايد و ترجمان آن مردمانند و چون اين مردم ما را خواندند تا قرآن را ميان خويش داور گردانيم ما گروهي نبوديم كه از كتاب خدا روي برگردانيم همانا خداي سبحان فرمود : اگر در چيزي خصومت كرديد آن را به خدا و رسول باز گردانيد ، پس بازگرداندن آن به خدا اين است كه كتاب او را به داوري بپذيريم و بازگرداندن به رسول اين است كه سنّت او را بگيريم . پس اگر از روي راستي به كتاب خدا داوري كنند ما از ديگر مردمان به آن سزاوارتريم و اگر به سنّت رسول ـ صلي الله عليه وآله ـ گردن نهند ما بدان شايسته تريم . » در بيان و كلام شفابخش ديگر فرمود : « ذلك القرآن فاستنطقوه و لن ينطق و لكن أخبركم عنه ألا انّ فيه علم مايأتي و الحديث عن الماضي و دواء دائكم و نظم مابينكُم » . ( 2 ) « آنك ، آن نور هدايتگر قرآن است ، از آن بخواهيد تا سخن گويد و هرگز سخن نگويد ، امّا من شما را از آن خبر مي دهم . بدانيد كه در قرآن علم آينده است و حديث گذشته . درد شما را درمان است و راه سامان دادن كارها و اصلاح بي نظمي ها و آشفتگي ها ، درآن است . » و در باره صاحب الزمان (عليه السلام) كه بر پايه توحيد و اسلام راستين اوضاع مسلمانان جهان را سامان داده و امّت واحد محمدي ـ صلي اللّه عليه وآله ـ را شكل خواهد داد ، فرمود : « يعطف الهوي علي الهدي اذا عطفوا الهدي علي الهوي و يعطف الرأي علي القرآن اذا عطفوا القرآن علي الرأي » . ( 3 ) « او ( سلام الله عليه ) هوي و خواهش نفس را بر معيارهاي هدايت عرضه مي دارد ، آنگاه كه مردم معيار هدايت را هواي نفس خود دانند و رأي و نظر را بر قرآن معروض مي دارد ، هنگامي كه مردم ، قرآن را با رأي و نظر خود مي سنجند و اگر موافق نبود به تأويل و توجيه مي پردازند . » سخنان علي (عليه السلام) راجع به ويژگي ها و آثار شفابخش آن در مورد بيان دردها و درمان ها بسيار زياد است و خود بحثي مستقل و گسترده مي طلبد و ما فقط به قطره اي از دريا و به مشتي از خروار اشاره داشتيم .
از نكات قابل توجّه در فرهنگ وحدت و براي ايجاد اتحاد و اتفاق ، كرامت انسان و ارزشمند تلقّي شدن اوست . بي شك ، بين كرامت انسان و موضوع اتحاد و اتفاق . تلازم برقرار است آنجا كه اتحاد باشد كرامت انسان محفوظ است و در صورت وجود ستيز و خلاف ، خواه ناخواه حرمت انسان از ميان رفته و كرامت او خدشه دار گرديده است . اصل كرامت انسان و حرمت فرزندان آدم از اصول تعاليم قرآن است كه فرمود : « و لقد كرّمنا بني آدم » . ( 1 ) « البتّه ما فرزندان آدم را كرامت بخشيديم . » و علي عليه السلام به مالك اشتر بعنوان زمامداري كه با شؤون انسان ها و سرنوشت آحاد مردم سروكار دارد نوشت : « . . . ولاتكوننّ عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم فانّهم صنفان اِما اَخٌ لَكَ في الدين او نظير لَكَ في الخَلْق » . ( 2 ) « و مباش بر مردم همچون دَدِي خونريز و كفتاري خون آشام ؛ چون رعيّت دو دسته اند : دسته اي برادر ديني تو و دسته ديگر در آفرينش با تو همانندند . » علي (عليه السلام) در حفظ كرامت انسان و پاس داشتن حرمت فرزندان آدم كه عمدتاً در صلح و آرامش تأمين مي شود آنچنان مسئولانه و متعهدانه مي انديشد كه حتي كوچكترين تعرض را حتي نسبت به غير مسلمانان كه در پناه و زير سايه اسلام قرار دارند ، روا نمي شمرد و از آن نوع حرمت شكني و تعرض ، افسوس مي خورد . « ولقد بلغني ان الرجل منهم كان يدخل علي المرأة المسلمة و الاخري المعاهدة فينزع حجلها و قلبها و قلائدها و رعاثها ما تمتنع منه الاّ بالإسترجاع و الإسترحام . . . » . ( 1 ) « به من گزارش شده مردي از باغيان و مهاجمان به خانه زني مسلمان و آنكه از غيرمسلمانان ولي در پناه اسلام است . وارد شده گردنبند و گوشواره و خلخال از گردن و دست و پاي آنان به در مي كرده است ، در حالي كه آن ستمديدگان برابر آن اهل بغي وستم ، جز زاري و رحمت خواستن سلاحي ديگر نداشته اند پس غارتگران پشتواره ها از مال مسلمانان بسته نه كشته اي بر جاي نهاده و نه خسته ، به شهر خود بازگشته اند . » « فلو ان امرأً مسلماً مات من هذا أسفا ماكان به ملوماً بل كان به عندي جديراً » . ( 2 ) « اگر از اين پس مرد مسلماني از غم چنين حادثه اي بميرد چه جاي ملامت است كه در ديده من شايسته چنين كرامت است . » به نظر نگارنده ، شرايع و قوانين بطور كلّي براي حفظ كرامت انسان است و حتي قوانين كيفري و احكام جزايي كه احياناً خشن به نظر مي رسند و اومانيست هاي تندرو و غرب زدگان بيگانه از خويشتن ، آنها را نمي پسندند . امّا در عمل ، تندتر و خشن تر عمل مي كنند ، همگي به همين هدف منظور شده اند . قرآن كريم حيات اجتماعي و زندگي سليم انساني را در پرتو قصاص و قانون مجازات ، ميسّر مي داند : « و لكم في القصاص حياة يا اولي الألباب لعلّكم تتّقون » . ( 3 ) « و براي شما در قصاص ، حيات و زندگاني است اي خردمندان . شايد متقي و پارسا باشيد . » در بيان علي اميرالمؤمنين (عليه السلام) قوانين ديني بطور هماهنگ و با يك مقصد تشريع شده است : « الا و انّ الشرايع الدّين واحدة وسبله قاصدة . . . » . ( 4 ) « بدانيد كه قوانين دين يكي است و راههاي آن ، هدفدار مي باشد و هركه بدانها ملتزم شود به منزل رسد و هر كه بايستد ، گمراه گردد و ندامت چيند . » غيرت انساني علي عليه السلام در اين مقوله فوق حدّ بيان امثال نگارنده است آن جا كه فرمود : « فو اللّه لولم يصيبوا من المسلمين الا رجلا و احداً معتمدين لقتله بلاجُرم جَرَّهُ لَحَلّ لي قتل ذلك الجيش كلّه اذ حضروه و لم ينكروا و لم يدفعوا عنه بلسان ولابيد . . . » . ( 1 ) « به خدا اگر از مسلمانان جز يك تن را از روي عمد و قصد وبي آنكه او را جرمي باشد ، نكشته بودند كشتن همه آن لشكر مرا روا بود چه حاضر بودند و انكار ننمودند و به زبان و دست به دفاع برنخاستند تا چه رسد به آنكه آنان از مسلمانان بهمان تعداد لشگريان كه وارد شهر شدند ، كشتند . » با اين وجود ، علاقه اميرالمومنين براساس انديشه اسلامي ، آنچنان به صلح و سازگاري و ترك مخاصمه و ستيز ، زياد است كه فرمود : « فمن استطاع منكم أن يلقي اللّه تعالي و هو نقيّ الرّاحة من دماء المسلمين و اموالهم ، سليم اللسان من اعراضهم فليفعل » . ( 2 ) « و هريك از شما تواند كه خدا را ديدار كند در حالي كه دست به خون و مال مسلمانان نيالوده و زبان به ريختن آبرويشان نگشوده است ، چنين كند . » عامل هاي وحدت و آفت هاي آن : از بحث هاي گذشته زمينه اتحاد و چگونگي وحدت براصل احترام انسان و حفظ كرامت او معلوم شد و آنك مختصري در باره برخي عامل هاي وحدت و آفت هاي آن ، سخن مي گوييم هرچند كه بعضي از آن عناوين مانند دين و حكومت ، بحثي مستقل و مستوفي ، لازم دارد
قبلا آورديم كه خداشناسي و يكتاپرستي از آموزشهاي پايه اي و اوّلي دين است و تنظيم افكار و رفتار بر پايه توحيد ، از ابتدايي ترين احكام و وظايف شريعت اسلامي است : « اوّل الدّين معرفته » . ( 3 ) « نخستين مسأله ديني ، شناخت خداوند است . » دين حق و فطري از عمده ترين عاملهاي وحدت و از مهمترين اسباب اتّحاد انسان هاست : « انّ اللّه اصطفي لكم الدين فلاتموتنَّ الاّ و انتم مسلمون » . ( 4 ) « همانا خداوند دين اسلام رابراي شما برگزيد . پس نميريد مگر آنكه مسلمان باشيد . »
« ومن احسن ديناً فمن اسلم و جهه لله و هو محسن و اتّبع ملّة ابراهيم حنيفاً . . . » . ( 1 ) « دين چه كسي نيكوتر است از دين آنكه روي براي خدا تسليم كرده و نيكوكار است و پيرو آيين حنيف ابراهيم (عليه السلام) مي باشد . » علي بن ابيطالب (عليه السلام) در اشاره به دين ، به اين معنا ، خطاب به بعضي سست عنصران ، متكاهل در جهاد و مبارزه فرمود : « أما دين يجمعكم و لاحميّة تحمثكم » . ( 2 ) « ديني كو ؟ كه فراهمتان دارد و غيرتي كو ؟ كه شما را به خشم آرد . » دين حق و مبتني بر تعقّل و انديشه سالم ، انسان ها را گرد هم مي آورد و بشر را وا مي دارد كه به نقاط مشترك بيانديشند و تفاوت ها رابطور معقول و منطقي تحمل كرده و گره برآمده از اختلافات را با تدبير بگشايند . و بعكس ، دين باطل و نامعقول كه ساخته و پرداخته اوهام بشر است ، خود منشأ اختلاف و آشفتگي مي شود و انسان ها را در برابر هم قرار داده و به جان يكديگر مي اندازد . قرآن مجيد ، پيروي از هر دين را نمي ستايد ؛ بلكه تبعيّت از دين حق را مدّنظر قرار مي دهد : « قاتلوا الذين لايؤمنون باللّه و لاباليوم الآخر و لايحرّمون ما حرّم اللّه و رسوله و لايدينون دين الحق من الذين اوتوا الكتاب حتّي يعطوا الجزية عن يدوهم صاغرون » . ( 3 ) « با كساني از اهل كتاب بستيزيد كه به خدا ايمان نمي آورند و روز آخرت را باور ندارند و پاس حرام هاي خدا و رسول را نگاه نمي دارند و به دين حق متعهد نيستند تا مگر بدست خود و با خفّت و خواري گزيت و ماليات بپردازند . علي (عليه السلام) در كلامي ضمن ستايش اهل بيت و بيان خصايص و كمالات آنان فرمود : « عَقَلوُا الدّينَ عقل وعاية و رعاية لاعقل سماع و رواية فان رواة العلم كثير و رعاته قليل » . ( 4 ) « دين را با تعقّل توأم با دريافت و ملاحظه انديشدند نه فقط با شنيدن و بديگران گفتن كه راويان دانش بسيارند ، و پاسداران و نگاهبانان آن در شمار اندكند . » پس دين ، اگر براساس معقول و انديشه مستقيم و فطرت سليم بدور از هرگونه خرافه و كج انديشي و منافيات فطرت تلقي شود ، ضامن وحدت مردم خواهد بود و گرنه خود از عاملان عمده تفرقه و جدايي خواهد بود ؛ چنانكه در بحث بعدي اشاره مي شود .
آري ، دين باطل ، خرافي و ضدّ فطرت ، آفت اتحاد و موجب پراكندگي صفوف و اختلاف جماعت است : « اِنّ الذين فرّقوا دينهم و كانوا شيْعاًلستُ منهم في شئي انّما امرهم الي الله ثُّم ينبّئهم بما كانوا يفعلون » . ( 1 ) « آنان كه دينشان را پراكندند و گروه گروه گشتند تو از آنان نيستي ( و از ايشان بيزاري ) كار ايشان به خدا واگذار شده است ، آنگاه از سوء نتايج اعمالشان به ايشان خبر خواهد داد . » « من الذين فرّقوا دينهم و كانوا شيعاً كل حزب بمالديهم فرحون » . ( 2 ) « از آن كساني كه دينشان را پراكنده ساختند و فوج فوج شدند و هر حزبي به آنچه نزد وي است ، شادمان مي باشد . » مفسّران در تفسير و توضيح آيات مزبور ، سخن فراوان گفته اند ولي بهترين ، سخن صاحب تفسير المنار است كه گفت : « مقصود ، اهل كتابند كه در دين خود ، فرقه فرقه شدند و پراكنده گشتند . و مراد از برائت و بيزاري حضرت رسول از ايشان و عملكردشان هشداري است به مسلمين كه همانند اهل كتاب دچار تفرقه نشوند و مثل آنان نباشند و همچون ايشان نكنند و اگر مانند آنان عمل كردند و مثل ايشان شدند ، پيامبراكرم ـ صلي الله عليه وآله ـ از آنان ، بطريق اولي ، متنفّر و بيزار خواهد بود . » ( 3 ) مرحوم شيخ محمد جواد مغنيّة در تفسير آيه سيودوم سوره روم مي نويسد : « شكّي نيست كه اين آيه اصل و پايه مهمّي را كه اسلام از حيث عقيده وعمل بر آن استوار است ، مطرح مي سازد . اين آيه دلالت واضح دارد بر اين كه دين از الف گرفته تا يايِ آن ، هادي به رشد و حيات اصيل و پيشرفت در ابعاد زندگاني است ، به شرط آن كه اسلام براساس فطرت فهم شود ـ تا اينكه مي نويسد ـ آيه مزبور مقياسي را مشخّص مي كند كه مفهوم و مصداق دين با آن سنجيده مي شود و درستي يك عقيده و عمل در مقايسه با آن معلوم مي گردد . دين مجموعه افكار ، اخلاق و رفتارهايي است كه با فطرت سليم انسان ها و مصالح كلّي آنان سازگار است و خداوند سبحان براي بندگان خويش حكم و دستوري مقرّر نكرده است كه آن ، به مصالح فردي و اجتماعي منافات و تضاد داشته باشد و اين است ضابطه دين حق و درست . » ( 4 ) سيدقطب نيز در تفسير آيه هاي يادشده ، راجع به دين و تشعّب درآن ، مطالب حائز اهميّت و در خور تأمّل ، دارد از جمله مي نويسد : « دين ، شريعت و راه رسول اكرم (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در مقايسه با ساير ملل و نحل موجود آن زمان و يا آنچه در آينده پديد مي آيد و از تخيّلات ، اوهام و هوس ها و بافته هاي برخي اهل اهواء ، ناشي مي شود . دو راهي متباين را ماند كه هيچ ربطي به هم ندارند . دين قيّم است كه انسان ها را از هواها و هوس هاي پراكنده و گونه گون باز مي دارد . هوي و هوسي كه ابداً بر حجّت و برهان مستند نيست و از اصول علمي مايه نمي گيرد ؟ بلكه فقط نتيجه دنبال روي شهوات و تمايلات سركش نفس است بدون كوچكترين معيار و ضابطه . دين قيّم و ثابت و استوار ، ديني است معقول و برپايه حجّت ، برهان و دليل منطقي ولي اكثر مردم نمي دانند و بدنبال هوي و هوس نفساني خويشند و ناآگاهانه ره مي سپارند و از جادّه مستقيم زندگي گمراه مي شوند . » ( 1 ) پس اختلاف در دين يكي از عامل هاي قوي پيدايي اختلاف و تفرقه در جامعه بشري است كه دشمنان انسانيت و شكارچيان ارزشها و از زندگي ها ، با گستردن دام اختلاف ديني ارزشهاي مقدّس را پايمال و محيط هاي زندگي انساني را به جنگل ها و محل زندگي حيوانات وحشي و درنده بدل مي كنند و شايد راز تأكيد قرآن بر پرهيز از اينگونه اختلاف همين باشد . « شرع لكم من الدين ما وصّي به نوحاً و الذي اوحينا اليك و ما و صّينابه ابراهيم و موسي و عيسي أن اقيموا الدين و لاتتفَرَّقوافيه كبر علي المشركين ما تدعوهم اليه ، الله يجتبي اليه من يشاء و يهدي اليه من ينيب » . ( 2 ) « خداوند براي شما تشريع كرد از دين آنچه را كه به نوح توصيه كرد و آنچه را كه بر تو وحي كرديم و آنچه به ابراهيم ، موسي و عيسي سفارش نموديم ؛ كه دين را بپا بداريد و آن را راست داريد و كج نكنيد و در آن دچار تفرقه و اختلاف نشويد كه بر مشركان ، دعوت توحيدي شما ( كه بشريت را متحد و يكپارچه مي كند ) دشوار و امر بزرگي است ، خداوند هر كه را بخواهد براي خويش برمي گزيند و هركه را به سوي خدا انابه كند ، هدايتش مي كند . » ذيل آيه مؤيد آن است كه مشركان از انسانيت و ارزشهاي والاي بشري وحشت دارند و از حاكميت آن ها بيمناكند ؛ زيرا مشركان همچون گفتارها و ددان بدنبال جيفه و لاشه اند و در محيط سالم انساني چنين چيزي يافت نشود و همين موجب هول و هراس آنان مي گردد . هم چنانكه اختلاف در دين آفت اتّحاد و سبب تفرقه و تشتّت است . مخالفت با دين نيز كه مفهومي جداگانه از مفهوم اختلاف در دين دارد ، خود از آفات موثّر اتحاد و اتفاق به شمار مي آيد ؛ زيرا همانگونه اگر در دين اختلاف باشد ارزشها تباه مي شود ، اگر اصل دين نيز كه بر فطرت آدمي استوار است ، مورد انكار و مخالفت باشد جامعه انساني هويّت اصلي خود را گم خواهد كرد .
علي (عليه السلام) در معرّفي اهل بيت و بيان خصلت هاي والاي آنان فرمود : « لايخالفون الحق و لايختلفون فيه و هم دعائم الاسلام » . ( 1 ) « آنان با حق مخالفت نمي كنند و در آن نيز اختلاف ندارند . آنان استوانه هاي اسلامند . » در بررسي آيات مربوط به دين ، به نكته سوّمي هم برمي خوريم كه از عاملهاي تفرقه و اختلاف محسوب مي شود و آن غلوّ و زياده روي در دين است ؛ زيرا دين اصيل و حق ، ديني است معتدل . « يا اهل الكتاب لاتغلوا في دينكم و لاتقولوا علي الله الاّالحق » . ( 2 ) « اي اهل كتاب ( اي پيروان موسي و عيسي و ديگر پيامبران اولوالعزم ) در دينتان غلّو نكنيد و تند نرويد و بر خدا نسبتي جز حق و راست مدهيد و سخني ديگر نگوييد . » البته ، سخن در باره دين بطور كلّي و بحث از تأثير اجتماعي و رواني آن اعم از مثبت و منفي و سازنده و مخرّب ، فراوان است و اين بيان فشرده در اين مقال مختصر براي مثال است وگرنه بحثي مستوفي و بياني مفصّل لازم است كه به فرصت ديگر موكول مي كنيم
لزوم حكومت در جامعه پس از پذيرش اصل اجتماعي بودن انسان شايد نيازي به برهان نداشته باشد ؛ زيرا در اجتماع ، قانون مطرح است و قانون ، مجري مي خواهد و آن مجري و زمامدار و حاكمي ، مورد احترام و تبعيّت است كه خودش قانون را محترم مي شمارد و قبل از انتظار از ديگران ، خودش تخلّف نمي كند و به قانون عمل مي نمايد : « انّما اْمرتم بالنهي بعد التناهي » . ( 3 ) « درست است كه شما مأمور نهي از منكر و موظّف به جلوگيري از تخلفات هستيد ، امّا بعد از آنكه خودتان دست از ارتكاب منكر كشيده و به وظيفه عمل كرده باشيد . » حكومت نيز همانند دين ، حق و باطل و درست و نادرست دارد و همان اندازه كه حكومت حق مايه وحدت و عامل اتحاد و يكپارچگي است . حكومت باطل وجور ، مايه بدبختي و تفرقه و سبب از هم گسيختگي امور مي شود . حكومت ازنظر اسلام يك وسيله است و بدانوسيله ، احكام دين و قوانين شرع با قاطعيت و بدون اشكال اعمال شود و جادّه مستقيم زندگي از خس و خار كفر و الحاد پاكسازي شود امّا در نظر طاغوت ها ، حكومت يك هدف است ؛ زيرا همواره حكومت با سلطه و قدرت توأم مي باشد و سلطه گران براي دستيابي به مطامع نامشروع و براي رسيدن به لذّات بي انتهاي نفساني لجام گسيخته مي تازند و در مسير خود ، همه ارزشها را پايمال مي كنند . پس همانگونه كه حكومت حق به مردم بها قايل است و كرامت انسان ها را حفظ مي كند و لذا در مسير اتحاد و اتفاق گام برمي دارد و از كوچكترين تفرقه مي پرهيزد . حكومت باطل انسان را بي بها مي داند جز آنكه در خدمت اوست و اصل تفرقه بيانداز و حكومت كن ، برنامه اصلي حكومت جور و ناحق است پس چنين حكومتي عامل اختلاف و پراكندگي جامعه هاي بشري است . بحث از حكومت در ابعاد وسيع آن ، اعم از مثبت و منفي و سازنده و مخرّب ، فرصت و مجالي ديگر مي خواهد ( 1 ) و ما در اين جا متناسب با وضع مقاله به كليّاتي مي پردازيم : پيامبران بهنگام حضورشان رشته هاي حكومت و زعامت و رهبري جامعه را بدست داشته اند و براي روزگار غيبتشان نيز خط و خطوط را ترسيم و برنامه را به كمك وحي ، مشخص كرده اند . انبياء هميشه در مقابل طاغوت ها قرار گرفته و ناگزير به برخورد جدّي با آنان شده اند . قرآن كريم ، وحدت و اتحاد جامعه صالح بشري را فقط در حاكميت رسولان حق تعالي و خط و برنامه آنها مي داند و بس . « فلا و ربّك لايؤمنون حتي يحكّموك فيما شجربينهم ثم لايجدوا حرجاً فيما قضيت و يسلّموا تسليماً » . ( 2 ) « به خدا ، ايمان به تو نمي آورند مگر آنكه در موارد اختلاف و مشاجره ، تو را حَكَم ، داور و حاكم خود گردانند سپس از قضاوت و حكم تو دلتنگ نشوند و كاملا تسليم باشند . » بدون ترديد ، قضا و حكم رسول الله (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به زمان حضورش منحصر نمي شود بلكه نظر و داوري او در كتاب و سنّت معلوم و مشخّص است . قرآن كريم لزوم تسليم در برابر حكومت حق را لازم و اجتناب از مراجعه به محاكم طاغوت را وظيفه مي داند . « ألم تر الي الذين يزعمون انّهم آمنوا بما انزل اليك و ما انزل من قبلك يريدون ان يتحاكموا الي الطاغوت و قدامروا ان يكفروا به ويريد الشيطان ان يضلّهم ضلالا بعيداً » . ( 3 ) « آيا نمي بيني آنان را كه مي پندارند به آنچه بر تو نازل شده و آنچه قبلا ( بر ابنياي گذشته ) وحي شده ، ايمان دارند ، مي خواهند به طاغوت مراجعه كنند و زيربار حكومت و داوري او روند در حالي كه دستور دارند كه بدان كافر و منكر شوند و شيطان مي خواهد آنان را به شدّت گمراه كند . »
بنابراين حكومت انبياء بدان جهت كه حافظ قانون و شريعتند و از ظلم و تعدّي به حقوق انسان ها ممانعت مي كنند ، وحدت آفرين و هماهنگ كننده اند ، ليكن حكومت طاغوت به علّت جور و ستم كه به انسان ها روا مي دارد عامل تفرقه و جدايي است . علي (عليه السلام) در يكي از خطبه هايش قانون شكني و ظلم و ستم را منتهي به اختلاف و تشتت دانسته و آن را به صورت تاوان غيرقابل جبران معرفي كرده است و در واقع ، جامعه شناسانه به مسأله اي اجتماعي توّجه داده است . « و امّا الظلم الذي لايترك فظلم العباد بعضهم بعضاً القصاص هناك شديد ليس هو جرحا بالمدي و لاضربا بالسياط و لكنّه مايستصغر ذلك معه فايّاكم و التلّون في دين الله فان جماعة فيما تكرهون من الحق خير من فُرقة فيما تحبّون من الباطل و انّ الله لم يعط أحداً بفرقة خيراً ممّن مضي و لاممّن بقي » . ( 1 ) « و امّا آن ظلم و ستمي كه واگذاشتني نيست ، ستم كردن بندگان است بر يكديگر كه قصاص در اين مورد بسيار دشوار است و آن قصاص زخمي نبود از كاردي كه به تن فروبرند و يا تازيانه اي كه بر بدن فرود آورند بلكه آن چيزي است كه اين نوع قصاص را در برابر آن بسيار خرد شمرند ( يعني : تاوان چنان ظلم وستم ، تفرقه و اختلاف است ) پس بپرهيزيد از تلوّن در رنگارنگي و اختلاف در دين خدا كه همراه جماعت بودن در حقّي كه آن را خوش نمي انگاريد بهتر است از پراكنده شدن به خاطر باطلي كه آن را دوست مي داريد و بدان دلبسته ايد . و هرگز خداوند سبحان به كسي از گذشتگان و يا آيندگان كه جدايي و اختلاف گزينند ، خيري نبخشيده است . » به نظر ما ، بياني از اين رساتر و كلامي از اين شفابخش تر در زمينه دردهاي اجتماعي و رنجهاي حاصل از اختلاف و آشفتگي ، نمي توان پيداكرد و علي (عليه السلام) آن انسان ملكوتي است كه به اين نكته توجه فرموده و گفته است : قانون شكني و ظلم و ستم به حقوق انسان ها با وصف اعمال ظاهري قصاص هاي فقهي و حقوقي ، تاوان اجتماعي ديگري دارد كه جبران ناپذير است و آن عبارت است از بدبيني ، اختلاف ، تفرقه و جدايي ، مرحوم مغنيّة در شرح اين خطبه مي نويسد : مراد از جمله « و اياكم و التلوّن في دين اللّه » . جدايي و اختلاف كلمه است ؛ زيرا در صورت نزاع و ستيز نمي توان بغض و كين را پنهان داشت و محبّت و دوستي اظهار كرد . و در توضيح جمله بعدي مي نويسد : اين فراز اشاره به چيزي است كه امروزه آن را اتحاد ملّي يا قومي و يا جبهه ملّي مي نامند و مراد طرّاحان اين مسائل آن است كه مردم اختلافات را كنار گذارند و با همكاري و تعاون و ايجاد صفوف واحد و فشرده ، به هدف هاي مشترك تحقّق بخشند و راه پيشرفت و موفقيت پيش گيرند ؛ زيرا كليد نصرت و پيروزي بر دشمن خارجي همين است و اگر برخي از اختلافات دروني ، مجوّز هم داشته باشد در شرايط برخورد با دشمن خارجي نبايد آنها را مطرح ساخت . بلكه براي حفظ وطن كه خانه همه است از آن اختلافات بايد صرف نظر كرد . ( 1 )
: اختلاف نظر در مسائل اصولي و اصرار طرفين درگير برآنها و عدم تفاهم ، از عاملهاي اختلاف و تفرقه در جامعه است . بهرحال هر اختلافي از يك نقطه آغاز مي شود و به سبب مهار نشدن ، دامنه پيدا مي كند و به از هم پاشيدگي و تباهي مي انجامد . قرآن مجيد به مسلمانان هشدار داده كه مثل امّت هاي گذشته كه بدون جهت معقول دچار اختلاف و تشتّت شدند ، نباشند و جز بر پايه بيّنه و برهان با يكديگر برخورد نكنند . « ولا تكونوا كالذين تفرّقوا و اختلفوا من بعدما جائتهم البيّنات » . ( 2 ) « و از آنان مباشيد كه پس از آنكه نشان هاي روشن و دلايل آشكار ، برايشان آمد اختلاف كرده و پراكنده گشتند . » قرآن كريم مخصوصاً اختلاف و تشتّت از روي عمد و علم و آگاهي را كه ابداً توجيه منطقي ندارد مورد نكوهش قرار داده و ارباب اديان قبل از اسلام را بدين جهت ، به شدّت مورد انتقاد قرار داده است . « و ما تفرّقوا الاّ من بعد ما جائهم العلم بغياً بينهم » . ( 3 ) « آنان متفرق و پراكنده نشدند مگر بعد از آنكه آگاهي پيدا كرده بودند ، ليكن به سبب بغي و تجاوز دچار تفرقه شدند . » رسول اكرم (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با قاطعيّت تمام ، درستي و صحّت مرام و راه خود را اعلام فرموده وبه دنيا اخطاركردكه هركس جزاز راه او رود دچار تفرقه شده و گم خواهد شد . « و انّ هذا صراطي مستقيماً فاتّبعوه و لاتتّبعوا السبل فتفرّق بكم عن سبيله » . ( 4 ) « و اين است راه من كه مستقيم و راست است . آن را پيش گيريد و راههاي ديگر را دنبال مكنيد كه شما را پراكنده كنند و از راه و مقصد اصلي باز دارند . » علي اميرالمؤمنين (عليه السلام) در مقام بيان پيدايي اختلافات و بوجود آمدن مسلك ها و بالأخره صف بندي هاي فراوان كه عمدتاً نظام هاي فاسد بشري چنين وضعي را پيش مي آورند فرمود : « ترد علي احدهم القضيّة في حكم من الاحكام فيحكم فيها برأيه ثم ترد تلك القضيّة بعينها علي غيره فيحكُمُ فيها بخلاف قوله ثم يجتمع القضاة بذلك عند الامام الذي استقضاهم فيصوّب آرائهم جمعياً و إِلهُهُم واحد و نبيّهم واحد و كتابهم واحد . . . » . ( 1 ) « دعوا و قضيّه اي نزديكي از ايشان برند و او رأي خود را در آن مي گويد . سپس همان قضيه و دعوا بر ديگري عرضه كنند و او را برخلاف قاضي نخستين نظر مي دهد آنگاه نزد امامي كه آنان را پُست قضا نشانده گرد مي آيند و او رأي همه را صواب و درست مي شمارد حالي كه خداي آنان يكي است ، پيامبرشان يكي است و كتابشان هم يكي است . » ( اين اختلاف براي چيست ؟ ) خداگفته باهم خلاف كنند و آنان فرمان خدا را برده اند ؟ ! يا خدا آنان را از اختلاف نهي فرموده ، نافرماني او كرده اند ؟ و يا آنچه خدا فرستاده دين ناقصي است كه خدا در كامل ساختن آن از ايشان ياري خواستند ؟ و يا آنان شريك اويند و حق دارند بگويند و خدا بايد خشنود باشد ؟ ويا ديني كه خدا فرستاده دين كاملي است پيامبر در رساندن آن كوتاهي نموده است در حالي كه خداوند فرمود : « مافرّطنا في الكتاب من شي » . ( 2 ) « و در آن بيان همه چيز هست . » اين كلام كه همگي برهان و استدلال منطقي و مبتني بر حصر عقلي است آنچنان محكم است كه هرگز خلل بدان راه ندارد . اين كلام ، بسياري از اختلاف نظرها وتوجيهات خنك آنها را ناموّجه مي سازد و مدلّل مي كند كه در آن موارد جز يكي نادرست است و يا احياناً همه شان ليكن طاغوت ها براي تثبيت موقعيت خود و حفظ قدرت هاي پوشالي خويشتن و ثابت نگهداشتن وضع موجود ، حق و باطل ، درست و نادرست ، همه را به يك چشم ديده و مي خواهند همه را راضي نگاهدارند.
آخرين نكته در فرهنگ وحدت يادآوري اين نكته است كه گذشت و بزرگواري و كوتاه آمدن و چشم پوشي از حق شخصي و ترك خصومت و لجاج ، عامل مهمّي در زمينه حصول اتحاد و يا نگهداشتن آن ، مي تواند باشد ؛ چنانكه بعكس ، دامن زدن به اختلاف و اصرار بر اثبات گفته نظري خود از سوي فرد و يا جرياني مي تواند جامعه اي را برباد دهد و با گسترش دامنه اختلاف و تفرقه كاملا از هم بپاشد . امير المؤمنين (عليه السلام) در برخورد با معاويه در جريان صفيّن طي نامه اي نوشت : « و كان بدء امرنا انّا التقينا و القوم من اهل الشام و الظاهر ان ربّنا واحد و نبيّنا واحد و دعوتنا في الاسلام واحدة و لانستزيدهم في الايمان باللّه و التصديق برسوله و لايستزيدوننا . . . » . ( 1 ) « در نخستين برخورد ما با اهل شام چنين مي نمود كه پروردگار ما يكي است و پيامبر ما يكي است و دعوت ما به اسلام يكسان است . و در گراييدن به خدا و تصديق پيامبر او فرقي با هم نداشته و ابداً بر يكديگر فزوني نداريم جز اختلاف در خون عثمان كه ما از آن بركنار بوديم . گفتيم بياييد با خاموش ساختن آتش پيكار و آرام كردن مردم ، امروز چاره جويي كنيم تا كار محكم شود و نيروها گرد آيد تا بتوانيم حق را به جاي آن برگردانيم . » گفتند نه ، چاره كار را جز با پيكار نكنيم و سر ، باز زدند و جنگ درگرفت و پايدار شد و آتش آن برافروخت و شعله سركشيد . و چون نبرد و پيكار در ما و آنان دندان فرو برد و چنگال خود سخت بفشرد به دعوت ما گردن نهادند وبدانچه خوانده بوديمشان پاسخ دادند ما هم به آنچه خواندند پاسخ داديم و آنچه خواستند زود پذيرفتيم تا آنكه حجّت برايشان آشكار گرديد و رشته معذرتشان بريد . در مورد ديگر تا اين كه خلافت را حق صريح خود مي داند امّا براي حفظ اتحاد و وحدت مسلمين و جلوگيري از هرگونه تفرقه ميان ملّت اسلام ، از آن صرف نظر كرد و فرمود : « فلمّا مضي (عليه السلام) تنازع المسلمون الامر من بعده فواللّه ماكان يُلقي في رُوعي و لايَفْطُرُ ببالي انّ العرب تُزعِجُ هذاالامر من بعده ـ صلي الله عليه وآله وسلّم ـ عن اهل بيته ولا انّهم مُنَحُّوه عنّي من بعده فما راعني الاّ انثيال الناس علي فلان يبايعونه فامسكت يدي حتي رأيت راجعة الناس قدرجعت عن الاسلام يدعون الي محق دين محمد ـ صلي الله عليه و آله وسلّم ـ فخشيت ان لم انصرالاسلام و اهله أَن أَري فيه ثلماً او هدما تكون المصيبة به عليَّ اعظم من فوت ولايتكم . . . » . ( 2 ) « . . . چون پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به سوي خدا رفت مسلمانان پس از وي در امر خلافت و حكومت نزاع و اختلاف كردند به خدا ، در دلم نمي گذشت و به خاطرم نمي رسيد كه عرب خلافت را پس از پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از خاندان او برآورد يا مرا پس از وي از عهده دارشدن باز دارد و چيزي مرا نگران نكرد جز شتافتن مردم بر فلان كه با وي بيعت كنند . من دست نگاه داشتم تا كه ديدم گروهي در دين خود نماندند و از اسلام روي برگرداندند و مردم را به نابود ساختن دين و آيين محمد (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) خواندند پس ترسيدم كه اگر اسلام و مسلمانان را ياري نكنم رخنه و يا ويرانئي در آن ببينم كه مصيبت آن بر من سخت تر از محروم ماندن از خلافت و ولايت برشماست . . . و در بيان ديگر در همين راستا كه پرده از روي رازي بزرگ برداشت فرمود : « لم يكن بيعتكم ايّاي فلتة و ليس امري و امركم واحداً اني اريدكم لِلّه و انتم تريدونني لأنفسكم » . ( 1 ) « بيعت شما با من بي انديشه و تدبير و بطور اتفاقي نبود و كار من و شما يكسان نيست من شما را براي خدا مي خواهم و شما مرا براي خود ( وبه قصد سودجويي مادي . ) » آيا علي (عليه السلام) در اين كلام به يكي از مهمترين مسائل اجتماعي نپرداخته و آيا پرده از يك رازي كه جنبه روانشناسي اجتماعي دارد كنار نزده است . بيشك يكي از بزرگترين عوامل تفرقه و نفاق و از اساسي ترين انگيزه هاي اختلاف و تشتّت ، همين خودخواهي ها و سودپرستي ها و منيّت هاست كه در عالم بشريت مصائب آفريده و علي (عليه السلام) در اين سخن ، دردمندانه آن را انشاء فرموده است .
1 ـ همان ، كلام 136 .
1 ـ نهج البلاغه ، خطبه 147 ، چاپ صبحي صالح .
1 ـ الانبياء : 92 .
2 ـ المؤمنون : 52 .
3 ـ البقرة : 256 .
4 ـ آل عمران : 103 .
1 ـ الممتحنه : 4 .
1 ـ البقره : 285 .
1 ـ آل عمران : 64 .
2 ـ الحجرات : 9 .
1 ـ النساء : 59 .
2 ـ حشر : 7 .
3 ـ نساء : 80 .
4 ـ الحاقة : /44 ـ 47 .
1 ـ قمر : 17 .
2 ـ نهج البلاغه ، نامه 28 .
3 ـ رجوع كنيد به نهج البلاغه ، نامه 77 . علي (عليه السلام) اين نامه را به ابن عباس نوشته آنگاه كه او را براي بحث و احتجاج با خوارج اعزام داشته است . متن نامه : « لاتخاصمهم بالقرآن ، فان القرآن حمّال ذو وجوه تقول و يقولون و لكن حاججهم بالسنّة فانّهم لن يجدواعنها محيصاً . پس علي (عليه السلام) اين دستور را در مورد خاص و در خصوص خوارج ، صادر فرموده و آن قابل تعميم به همه موارد نيست و چنانكه در متن مقاله آمده چندين مورد علي (عليه السلام) به آيات قرآني استدلال و احتجاج فرموده است .
1 ـ نهج البلاغه ، خ/ 127 . به گفته سيدشريف رضي (رحمه الله) علي (عليه السلام) اين خطابه را بر خوارج القاء فرموده و همه اش در زمينه لزوم حفظ وحدت مسلمين وپرهيز از اختلاف و تفرقه است و ما از قسمت ديگر خطبه در بحث آفات وحدت ، استفاده كرده ايم .
2 ـ همان ، خ/ 125 .
3 ـ همان ، خ/ 158 .
1 ـ همان ، خ/ 138 .
2 ـ الاسراء : 70 .
1 ـ نهج البلاغه ، نامه 53 .
2 ـ همان ، خ/ 27 .
3 ـ همان ، خ/ 120 .
4 ـ البقره : 176 .
1 ـ نهج البلاغه ، خ/ 172 .
2 ـ همان ، خ/ 176 .
3 ـ همان ، خ/ 1 .
4 ـ البقره : 132 .
1 ـ النساء : 125 .
2 ـ نهج البلاغه ، خ/ 39 .
3 ـ التوبه : 29 .
4 ـ نهج البلاغه ، خ 239 .
1 ـ الانعام : 159 .
2 ـ الروم : 32 .
3 ـ رجوع كنيد به : التفسير الكاشف ، محمد جواد مغنيّه ، ج 3 ، ص 290 ، چاپ بيروت .
4 ـ همان ، ج 6 ، ص 142 .
1 ـ نگاه كنيد به : في ظلال القرآن ، سيدقطب . ج 3 ، ص 1239و ج5 ، ص 2767 ، چاپ دارالشروق ، بيروت .
2 ـ الشوري : 13 .
1 ـ نهج البلاغه ، خ/239 .
2 ـ النساء : 171 .
3 ـ نهج البلاغه ، خ/104 .
1 ـ نگاه كنيد به مجلّه روز علم ، شماره 38 به مقاله نگارنده بعنوان : شاخصهاي رهبري صالح درنهج البلاغه ، كه به پاره اي از مطالب مربوط به حكومت حق و صالح ، اشاره شده است .
2 ـ النساء : 65 .
3 ـ النساء : 60 .
1 ـ نهج البلاغه ، خ/ 176 .
1 ـ نگاه كنيد به : في ظلال نهج البلاغه ، محمد جواد مغنيّة ، ج 2 ، ص 544 .
2 ـ آل عمران : 105 .
3 ـ الشوري : 14 .
4 ـ الانعام : 153 .
1 ـ نهج البلاغه ، خ/ 18 .
2 ـ الانعام : 38 .
1 ـ نهج البلاغه ، نامه 58 .
2 ـ همان ، نامه 62 .